کاش چون پاییز بودم...کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم زرد میشد
آسمان سینه ام پر درد میشد
ناگهان طوفان اندوهی بجانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ میزد
وه...چه زیبا بود پاییز بودم
وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند....شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم میریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام منزلگاه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم،کاش چون پاییز بودم
نویسنده » همونی که بهش زخم زبون زدی . ساعت 7:35 عصر روز جمعه 90 آبان 27