با هر قدم دور شدنت
همان قدر غم به دلم نزدیک میشد
تا دور شدنت تا جایی که چشمم یاریم بود ،نظاره ات کردم
کاش زبانم هم به یاریم می آمد
کاش می توانستم بگویم:
"نرو"
"بمان ،حتی 1 دقیقه هم شده بمان"
"من بی تو یارای نفس کشیدن ندارم
گویی با رفتنت هوا را هم با خود می بردی...
نفسم و بغضم را حبس کرده بودم
یکبار هم نگاهم نکردی تا درماندگی ام را ببینی
دلت از سنگ است؟
نه
شاید از آهن است
کاش قلب من هم آهن ربایی بیش نبود!
کاش!!!
کاش میتوانیستم زمان را متوقف کنم.....
با فکر هرگز دیگر ندیدن تو، با سکوتی آشنا نظاره ات میکردم
بوی عطر تو را هنوز در مشامم دارم
نامه ات را بارها میبویم
و در رویاهایم با تو سخن میگویم
غم دوری تو
غم ندیدن تو
غم نشنیدن صدای تو
ناتوانم کرده
دیگر تاب و توان ادامه دادن ندارم
همه ی امید من
بدان دل من دروازه ای باز نیست
بسته است
و بدان تا ابد
تا ابد در پشت این دروازه اسیر خواهی بود!
راستی از تنهایی پشت این در نترس
صبح تا شب من طرف دیگر نظاره گر تو هستم
همچون ماه و نور ماه در آسمان
و
مرا ببخش اگر برایت کم بودم
نویسنده » همونی که بهش زخم زبون زدی . ساعت 7:36 عصر روز جمعه 90 آبان 27
کاش چون پاییز بودم...کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم زرد میشد
آسمان سینه ام پر درد میشد
ناگهان طوفان اندوهی بجانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ میزد
وه...چه زیبا بود پاییز بودم
وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند....شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم میریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام منزلگاه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم،کاش چون پاییز بودم
نویسنده » همونی که بهش زخم زبون زدی . ساعت 7:35 عصر روز جمعه 90 آبان 27
کاش چون پاییز بودم...کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم زرد میشد
آسمان سینه ام پر درد میشد
ناگهان طوفان اندوهی بجانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ میزد
وه...چه زیبا بود پاییز بودم
وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند....شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم میریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام منزلگاه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم،کاش چون پاییز بودم
نویسنده » همونی که بهش زخم زبون زدی . ساعت 7:35 عصر روز جمعه 90 آبان 27
ای سهراب!
گفتی چشم ها را باید شست.شستم ولی ...
گفتی جور دیگر باید دید.دیدم ولی...
گفتی زیر باران باید رفت.رفتم ولی ...
او نه چشم های خیس و شسته ام را، نه نگاه دیگرم را، هیچ کدام را ندید.
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:
دیوانه ای، باران ن
نویسنده » همونی که بهش زخم زبون زدی . ساعت 7:16 عصر روز جمعه 90 آبان 27