تو را با دیگری دیدم که گرم گفتگو بودی
با او آهسته میرفتی سراپا مهو او بودی
صدایت کردم به من چو بیگانه نگاه کردی
شکستی عهده دیرینه . گناه کری
چه شبها که من تنها به یاد تو سحر کردم
چه عمری را که بیهوده به پای تو هدر کردم
<< تو عمرم را تباه کردی گناه کردی . . . گناه کردی >>
چه در عشق چه در زندگی به انتها می رسیم به
نقطه ای که دیگر مجال صبر از خاطر محو می شود
به نقطه ای که انتهای آن متلاشی شدن است
انسان باش،پاکدل و یکدل، زیرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر
مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است...
نویسنده » همونی که بهش زخم زبون زدی . ساعت 10:20 عصر روز شنبه 90 شهریور 12