شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره
واسه هر کسی که میگم قصه شو،آتیش مگیره
دل من یه دریا خون بود چشم تو یه دنیا تردید
آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید
شب رفتنت یه ماهی،تو خشکی رفت و جون داد
زلزله خیلی دلارو،اون شب از غصه تکون داد
غما اون شب شیشه های خونه رو زدن و شکستن
پا به پام عکسای نازت،اومدن تا صبح نشستن
تو چرا از اینجا رفتی،تو که مثل قصه هایی
گله م از چه چیزی باشه،نه بدی،نه بی وفایی
.
.
.بارون اون شب دسشو از سر چشام برنمیداشت
من تا میخواستم ببارم هر کسی می دید،نمیگذاشت
نویسنده » همونی که بهش زخم زبون زدی . ساعت 7:59 عصر روز جمعه 90 آبان 27